مارال زارعیمارال زارعی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مارال همه زندگیم

خونه تکونی امسال

دخترم مارال این سومین عید تکونی و ایام نزدیک به عید که با تو گلم دارم سپری می کنم. ولی امسال با سالهای قبلی ،  حال و احوال متفاوت هستش.  از اونجایی که تو گلم دوست داری همیشه تو کارهای بزرگترها سهیم باشی سعی میکنی کمکم کنی . دیروز نوبت اتاق تو خانومم بود که تمیز بشه . موقعی که شروع کردم به تمیز کردن شما خواب بودی ، بابایی اسبتو که خراب شده بود تو این فرصت درست کرد . تقریبا کار اتاقت تو وسطا بود که بیدار شدی اول از همه وقتی اسبتو دیدی ذوق کردی . بعد هم که اومدی اتاقتو دیدی همش سئوال که چرا اینجا این شکلی شده وقتی بهت توضیح دادم که عید داره میاد و بایستی همه جا تمیز تمیز باشه ، همش می خواستی کمکم کنی قربوننت بشم .  مث...
27 اسفند 1391

مارالم یادبگیر

  سازنده‌ترين كلمه گذشت است ... آن را تمرين كن. پرمعني‌ترين كلمه ما است ... آن را به كار ببر. عميق‌ترين كلمه عشق است ... به آن ارج بنه.  بي رحم‌ترين كلمه تنفر است ... از بين ببرش.  سركش‌ترين كلمه حسد است ... با آن بازي نكن.  خودخواهانه‌ترين كلمه من است... از آن حذر كن. ناپايدارترين كلمه خشم است... آن را فرو ببر. بازدارنده ترين كلمه ترس است ... با آن مقابله كن.  با نشاط‌ترين كلمه کار است ... به آن بپرداز.  پوچ ترين كلمه طمع است ... آن را بكش.  ...
17 اسفند 1391

مهمان نوازی مارالم

سلام  مارال خانومی که بزرگ شدی خانومی شدی تو خیلی از کاره به مامانی کمک می کنی . موقع ناهار خوردن سفره رو میاری . شیشه آب رو میاری سر سفره یا اینکه خیلی وقتا خودت میری نپتونو بر می داری که خونه کثیف شده می خوای نپنون بکشی. اون روزم خاله اینا خونه آنهَ مهمون بودن و زودتر از ما خواستن برن خونشون . که شما خانومم همین که متوجه شدی زودی رفتی سمت در و کفشهای خاله و عمو رو جفت کردی که راهیشون کنی . ناز شدی ناز قربون تو دخترکم برم من. اینم نتیجه جفت کردن کفشها.     ...
14 اسفند 1391

بازم وروجک من

دخترکم ناز گلکم سلام سلام سلام این دفعه می خوام  از روزی بگم که شما خانومم همش داشتی با من لج می کردی . منم هی تحمل هی تحمل . آخه می دونستم که شیطونه گولت زده. تا اینکه برا رفع این مسئله شبم که مهمون بودیم با بابایی تصمیم گرفتیم یه ذره زودتر بریم تا وسط راهم شما حال و احوالی عوض کنی. شروع کردیم به آماده شدن . هر چی گفتم که دخترکم بیا لباساتو بپوش نیومدی و همش میگفتی که با من قهری . منم همش می خواستم یه جورایی شما رو وادار کنم که لباساتو بپوشی. که برگشتی به من گفتی چرا شما گریه نمی کنی ؟ بسیار لحنت مثل رئیسا که از کارمنداشون بازخواست می کنن . منم یواشکی گفتم که چرا باید گریه کنم؟  گفتی من که با تو قهرم تو باید گریه کنی...
6 اسفند 1391
1